اتفاق جالبی که این دو باری که زله اومد برام افتاد این بود که هر دو مرتبه موقع زله که حسابی هم لرزیدیم و من خونه مامانم بودم اصلا و اصلا و اصلا به فکر طلاها و گوشی و چیزای قیمتی خونه نبودیم. من و مامان فقط چادر رنگی هایی که رو دسته مبل بودن رو برمی داشتیم و می رفتیم سمت حیاط. بار دوم که آبجی و داداشم هم بودن توجهی به گوشی و وسایل باارزششون نداشتن.
تو اون وضعیت این چیزا مهم نیستن. آدم فقط از جونش می ترسه و وسلام.
اصلا ,خونه ,فقط ,رو ,هم ,گوشی ,و اصلا ,گوشی و ,اصلا و ,و داداشم ,آبجی و
درباره این سایت